با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم ای بابا کیه سر صبی زنگ زده دستم رو زیر بالشتم کردم و گوشیمو برداشتم
هان؟چته اول صبی زنگ میزنی از خواب بیدارم میکنی؟افسون جان مادرت دست از این اخلاق گندت ور دار این چندمین باره هان؟
_دختره پررو ساعت ۱۲ ظهره داری میگی اول صبحی ؟تن لش بلند شو دیگه مگه یادت رفته ساعت ۲ باید بریم راه آهن واسه تهران
_وای خوب شد یادم آوردی به کل یادم رفته بود به آنیا خبر دادی؟بقیه چی خبر دارن؟آخ آخ من چمدونم هم نبستم
_آره هم آنیا خبر داره هم بقیه وقتی میگمتن لشی میگی نه د آخه خواهر من آبجی گرام ۲ ساعت دیگه حرکته بعد تو الان میگی من چمدونمم هم نبستم من موندم دلیل خلقت تو چی بوده خدایی
ه_خب باوا برم که کلی کار دارم بای و نذاشتم ج بده قطع کردم بدو رفتم دستشویی دست و صورتم رو شستم و چمدون مشکیم رو برداشتن هرچی دم دستم بود انداختم داخلش درشو بستم
کولم رو هم برداشتم و وسایل صخره نوردیمو برداشتم کفش سنگ،هارنست،پودر،کیسه پودر
مانتو مشکیمو پوشیدمو شال و شلوار لوله ای قرمز رنگمو پوشیدم و کفش آل استار مشکیمو برداشتم کولمو انداختم کولمو چمدونمو گرفتم دستم وقت آرایش هم نبود
رفتم در اتاق آنیا و گفتم زود باش من رفتم پایین و تند از پله ها مایین رفتم و به بابام گفتم بابا زود ماشینو آتیش کن باید برین راه آهن قیافه بابام دیدنی بود چون از هیچی خبر نداشت کلا ما همین مدلی بودیم دقیقه نودمامان بابام همه چیزو میفهمیدن
بابام_چییییی؟واسه چی راه آهن؟ای خدا من از دست شما چیکار کنم
_خخخ باید بریم تهران مسابقه داریم بابایی فعلا وقت این حرفانیس بدو دیگه دیر میشه
به ساعت نگاه کردم ۱ بود وقت داشتیم البته اگر ترافیک نباشه
آنیا رو دیدم که از پله ها پایین میومد گوشیم تو دستن داشت زنگ میخورد نگاه کردم دیدم نربیمونه
_الو سلاممممم مربی جون
_الو سلام مادیا کجایی ؟بدو بیا اینجا کلی کار داریم
_چشم الان حرکت میکنیم
صدای در حیاط اومد پس بابام رفته بیرون آنیا هم نبود رفتم بیرون و چمدونمو گذاشتم توی صندوق و میش به سوی راه آهن...